روش شناخت انقلاب و انقلاب در روش شناخت آن – کورش عرفانی


کورش عرفانی – ۱۱ بهمن ۹۷

پیشگفتار

تنها شانزده سال از انقلاب ایران گذشته بود که نگارنده پژوهشی دانشگاهی در مورد چرایی انقلاب ایران را در فرانسه آغاز کرد. این تحقیق، که در قالب یک تز دکترا انجام می‌شد، چهار سال به طول انجامید و بعدها به صورت یک کتاب منتشر شد.
اینک، در چهلمین سالروز انقلاب بهمن ۱۳۵۷، نگارنده بار دیگر به سراغ این رویداد می‌آید تا با اتکاء به آن تجربه‌ی مطالعاتی و نیز با تکیه بر داده هایی که پس از آن تولید شده است نگاهی به روش شناسی انقلاب داشته باشد. انقلاب کبیر فرانسه در سال ۱۷۸۹ و انقلاب اکتبر در سال ۱۹۱۷ هنوز موضوع کارهای عمیق تحقیقی قرار می‌گیرند. انقلاب ایران نیز، پس از چهل سال، هنوز تازگی مطالعاتی خود را حفظ کرده است و تا دهه‌ها همچنان موضوع اصلی بسیاری از نوشته‌ها و پژوهش‌ها خواهد بود.
ضرورت پرداختن به این رویداد اما اینک و در شرایط کنونی از اهمیت و حساسیت خاصی برخوردار است؛ چرا که کارنامه‌ی فاجعه بار رژیم سیاسی برخاسته از انقلاب، بسیاری را به این سوی هدایت کرده که برخورد واکنشی خود را جایگزین یک جستجوی روشمند کنند. نگاهی مبتنی بر خشم و احساس بر یک وارسی عینی و دقیق انقلاب ۵۷ سایه افکنده و این می‌تواند روایت‌های ناقص و غرض ورز را به جای تحلیل‌های واقع گرا بنشاند و درس هایی معوج از آن بیرون درآورد.
در نوشتار زیر نگارنده به وجه روش شناختی ((Methodological aspect انقلاب می‌پردازد تا دریابیم که تا چه حد رفتن به سوی روش‌های ساده انگارانه می‌تواند درک ما از چنین پدیده‌ای را به مجعول ساخته و آسیب‌های نظری، فکری و عملی فراوان به بار آورد. این نوشتار با یک برخورد فنی (Technical approach) به موضوع انقلاب نظر می‌افکند و قصد بیان محتوا و یا ارزشیابی آن را ندارد.

مقدمه

الگوهای تحلیلی انقلاب فراوانند و در حال تحول. برخی از آنها از مسیر تک علتی (Mono-causal path) پیروی می‌کنند. یک عامل را علت اصلی انقلاب معرفی می‌کنند و آن را بسط و تشریح می‌کنند. به طور مثال، برخی انقلاب ایران را حاصل توطئه‌ی بیگانگان می‌دانند. آنها به نقش انگلستان، آمریکا، اسرائیل، اروپا و … اشاره می‌کنند و رویدادهایی مانند کنفرانس گوادلوپ-در تاریخ ۴ تا ۷ ژانویه‌ی ۱۹۷۹ (۱۴ تا ۱۷ دی ۱۳۵۷) – را در بروز یا تکمیل انقلاب، اساسی، تعیین کننده و کلیدی ارزیابی می‌کنند. بعضی دیگر، عامل اصلی را در قدرت مذهب در ایران می‌دانند و با برجسته کردن فوق العاده‌ی حضور روحانیت شیعی در جامعه، انقلاب را، به طور مثال، تلاش آنان برای متوقف کردن حرکت جامعه‌ی ایران به سوی مدرنیسم سکولار می‌دانند. در این میان نقش افرادی مثل روح الله خمینی و شبکه‌های مذهبی است که مورد تاکید قرار می‌گیرد.
در ورای آن که هر یک از مصادیق مدل تک علت نگری چه موضوعی را برای توضیح چرایی انقلاب مبنا قرار می‌دهد، ضعف این مدل در یک بعدی بودن آنست که نقصان محتوایی جدی به بار می‌آورد. در این باره در پایین بیشتر توضیح می‌دهیم.
الگوی دیگر از توضیح در مورد انقلاب، چند علتی دانستن آنست. در این الگو پژوهشگر، به طور آگاهانه و انتخابی، به دنبال بیش از یک عامل می‌گردد و چرایی آن را با ترکیبی از علت‌های متعدد توضیح می‌دهد. به طور مثال انقلاب ایران را هم زاییده‌ی نقش روحانیت می‌بینند و هم تصمیم دولت‌های بزرگ برای سلب حمایت از رژیم شاه. برخی دیگر، در کنار این دو عامل، به وضعیت اقتصادی نیز می‌پردازند. پژوهشگرانی مانند اروند آبراهمیان که از این مدل استفاده می‌کنند هم چنین اهمیت عملکرد سازمان‌های سیاسی را در دوران پیش از انقلاب تشریح می‌کنند و به تاثیربارز حزب توده، سازمان مجاهدین خلق ایران و سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران اشاره دارند.
با گذشت زمان برخی دیگر از مدل‌های ترکیبی بروز کردند که در آن، ضمن اشاره‌ی گذرا به نقش پارامترهای مختلف، یک علت یا یک حوزه- نه به طور لزوم به عنوان محور- مورد تشریح مفصل و بررسی مبسوط قرار می‌گیرد. کارهای فرهاد خسروخاور نمونه‌ای از این نوع است که در آن، عامل بازیگر اجتماعی و ذهنیت او بیشتر از سایر عوامل مورد بررسی و تاکید قرار می‌گیرد. در برخی دیگر از موارد، انقلاب از منظر اقتصاد معیشتی یا اقتصاد سیاسی بررسی شده است.
نگارنده در زمان انجام کار تحقیقاتی خویش روی انقلاب از همین مدل ترکیبی، ضمن تاکید و تشریح یک حوزه‌ی علت ساز، بهره برد. در آن پژوهش، ضمن اشاره به حوزه‌های اقتصاد، سیاست و فرهنگ، به طور عمده، به تحول اجتماعی جامعه پرداخته شده و کنش و واکنش متقابل این حوزه‌ها در بستر تحول قشرها و طبقات اجتماعی در دو دهه‌ی پیش از انقلاب بررسی شد.
پس از پایان این کار و با فرصتی که برای تدریس روش تحقیق در علوم اجتماعی داشتم، دید وسیع تری نسبت به وجه نظری روش شناسی انقلاب یافتم و به موازات آن، با مطالعه‌ی هر چه بیشتر روی اسناد تاریخی و کارهای جدیدی که در بیست سال گذشته در این باره منتشر شد، به درک بهتری از چارچوب نظری تشریح یک انقلاب رسیدم که امیدوارم روزی فرصت تدوین یک کتاب در این باره را داشته باشم. بحث اصلی درباره‌ی روش شناسی انقلاب مفصل است و وجه گسترده‌ای از بحث نظری و مفاهیم جامعه شناسی سیاسی در آن نهفته است. این را به کار کتاب در آینده‌ای نامعلوم وگذار می‌کنیم. اما آن چه در این نوشتار آمده یک چارچوب کلی در این باره را به صورت فهرست وار ارائه می‌دهد.

چارچوب نظری توضیح پدیده‌ی انقلاب

انقلاب پیچیده ترین تولید جامعه است. نوزادی است که تاریخ از بطن مادرجامعه بیرون می‌کشد. وقتی متولد شد، ژنتیک اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی آفرینندگان خود را دارد؛ به همین خاطر، انقلاب یکی از بهترین ابزارها برای تبارشناسی تاریخ یک جامعه است. با یک چنین دیدی، بررسی انقلاب می‌تواند با تشریح تاریخ یک جامعه یکسان پنداشته شود. این برداشت اما درست نخواهد بود. انقلاب شناسی با تاریخ نگاری متفاوت است. انقلاب شناسی حتی تحلیل تاریخ یک کشور نیست، حوزه‌ی نظری خاصی است که خصوصیات روش شناسی خود را دارد.
باید بدانیم که انقلاب‌ها بیشتر تصادف‌های تاریخی هستند تا جاده‌های ثابت تاریخ. آنها بیشتر استثناهای تحول تاریخی بشر هستند تا قاعده‌ی آن. در حالی که بسیاری از پدیده‌های اجتماعی از پیش قابل پیش بینی و یا به دلیل ثبات خود در زمان وجودشان قابل بررسی هستند، انقلاب‌ها تنها پس از وقوع قابلیت مطالعه دارند. نه کسی قادر به پیش بینی آنست، – چه اگر بود دیگر انقلاب محسوب نمی‌شد- و نه در زمان رخ دادنشان تن به توضیح نظری روشن، پایدار و با اعتبار می‌دهند. انقلاب تنها بعد از بروز و زمانی که خود را به دست تاریخ سپرد قابل بررسی و مطالعه می‌شود.
انقلاب به جنبش اجتماعی شباهت دارد، اما جنبش اجتماعی نیست، فراتر از آن قرار می‌گیرد. جنبش اجتماعی در زمان ظهور قابل بررسی است، اما وقتی غیر قابل مطالعه شد، بوی انقلاب می‌گیرد. انقلاب حتی بازیگران درون خود را غافلگیر می‌سازد، چه رسد به ناظران بیرون. پدیده‌ای است در حال ساخته و پرداخته شدن که فقط در صورت موفقیت لایق نام انقلاب می‌شود و در غیر این صورت در سیاهه‌ی طولانی جنبش‌های اعتراضی ناکام به تاریخ می‌پیوندد.
همه‌ی این خصوصیات خبر از این می‌دهد که حتی بعد از وقوع خویش، انقلاب امری آسان برای مطالعه نیست.

دشواری پژوهش درباب انقلاب

برای درک یک انقلاب لازم نیست همه چیز را به مطالعه درآورد، اما باید همه‌ی آن چه در شکل گیری انقلاب حضور محسوس و شفاف داشته است را در برگیرد. ویژگی روش شناسی انقلاب، پس، جامع و مانع بودن آنست. باید عواملی را که به طور مستقیم و مشخص به عنوان علت عمل کرده‌اند در برگیرد (جامعیت) و در عین حال، عوامل فراوان دیگری را که دربرگیرنده‌ی این خصوصیت حضور مستقیم و مشخص نیستند بیرون از دایره‌ی کاری خود قرار دهد (مانع بودن).
نخستین پرسشی که برای خواننده مطرح می‌شود اینست که تشخیص این امر چگونه است؟ بر چه اساس و مبنایی می‌بایست این گزینش را صورت داد؟
در این جا دو انتخاب روش شناختی مشخص داریم:
یکی حرکت از یک بستر نظری برای بررسی رویداد تاریخی است. دیگری، رجوع به رویداد تاریخی، بیرون کشیدن خصوصیات قابل مشاهده و بدیهی آن و سپس، بنا ساختن یک چارچوب نظری. خطر روش نخست در این است که پیچیدگی خاص یک انقلاب را با انتخاب از پیش خط کشی شده نادیده گرفته و آن را از قبل ناقص در نظر گیرد. مانند تلاش‌های فراوان اما نه چندان سازنده‌ی شبیه سازی انقلاب ایران به انقلاب روسیه با تصمیم گیری از پیش که بارقه‌ی ایدیولوژیک و ضعف متدولوژیک (روش شناختی) دارد.
مشکل روش دوم اما در آنست که اگر با دقت و وسواس صورت نگیرد می‌تواند لیست بلندبالایی از خصوصیات پدیده را ترسیم کند که ساختن یک دستگاه نظری مشخص حول محور آن را اگر نه ناممکن، حداقل، بسیار دشوار سازد.
با این وجود، با قدری مداقه در جزییات، ارجحیت روش دوم، به شرط رعایت کیفت در آن، جای تردید ندارد. در این جا به برخی از نکات و عناصر که می‌تواند در صورت برداری از مشخصه‌های اصلی یک انقلاب مورد توجه قرار گیرد اشاره کنیم:

۱)  انقلاب چه نوع نظامی را پایین کشید و چه نظامی را جایگزین آن ساخت؟
۲)  گفتمان اصلی انقلاب، خواسته‌ها و مطالبات اصلی فرموله شده‌ی آن، در ورای این که بعدها تحقق یافتند یا خیر، چه بود؟
۳)  تصور بازیگران انقلاب از جامعه‌ی ایده آلشان چه بوده است؟
۴)  بازیگران اصلی انقلاب کدام قشرها و طبقات اجتماعی بوده‌اند؟
۵)  دوستان و دشمنان انقلاب در داخل و خارج که بوده‌اند؟
این لیست نمونه‌ای است از پرسش هایی که پاسخ آنها، فهرستی از پارامترهای تعیین کننده‌ی علیت انقلاب را در اختیارمان می‌گذارد. پس از آنست که می‌توان، با یافتن داده‌های هرچه بیشتر و دقیق تر پیرامون هر یک، به تدریج دستگاه نظری بررسی آن انقلاب را، ترسیم و تدوین کرد. فراموش نکنیم، دستگاه نظری نیست که باید واقعیت را شکل بخشد، واقعیت است که باید دستگاه نظری مناسب را ترسیم کند.

کاربرد روش فوق برای انقلاب ایران

بنا بر آن چه گفته شد، اینک می‌توان به مورد خاص انقلاب بهمن ۵۷ پرداخت و به این مسئله اشاره کرد که چه الگوی نظری برای توضیح آن مفید است. با نگاهی به خصوصیات بارز انقلاب سال ۵۷ می‌بینیم که برخی بدیهیات قابل مشاهده را به عنوان خصلت‌های اصلی از دل آن بیرون آوریم:

  • انقلاب ایران به دنبال پایان بخشیدن به نظام سلطنتی و استقرار نظام جمهوری به جای آن بود.
  • گفتمان انقلاب ایران آزادیخواهانه، عدالت طلبانه و استقلال طلبانه بود. خواست‌های اصلی انقلابیون پایان رژیم سلطنتی، پایان استبداد پهلوی، پایان وابستگی به آمریکا، برخورداری از آزادی سیاسی، کاهش فاصله‌ی طبقاتی، استقرار نظام جمهوری و انتخاباتی شدن سیاست و نیز احترام بیشتر به ویژگی‌های فرهنگی و مذهبی آنها بود.
  • بازیگران انقلاب ایران تصور می‌کردند که جامعه‌ی بعد از انقلاب آزاد، مبتنی بر تقسیم عادلانه‌ی ثروت، مستقل از نفوذ و دخالت بیگانگان و بازگشته به ویژگی‌های فرهنگی بومی (اسلامی-ایرانی) خواهد بود.
    بازیگران اصلی انقلاب، طبقه‌ی متوسط، برخی از قشرهای مذهبی بالاتر از طبقه‌ی متوسط و نیز محرومین و حاشیه نشینان بودند.
  • دوستان انقلاب در داخل کشور اکثریت مطلق لایه‌های اجتماعی محروم و متوسط جامعه و دشمنان آن بخش هایی از طبقه‌ی متوسط و برخی از لایه‌های طبقه‌ی برتر جامعه بود. دوستان خارجی مشهود انقلاب کشورهای سوسیالیستی و غیر متعهد بودند. دشمنان خارجی در ابتدا برخی از کشورهای دارای حکومت‌های نظامی در منطقه و بعد طیف وسیعی از کشورهای غربی بودند.
    بر مبنای آن چه آمد می‌بینیم که هر یک از این پاسخ‌ها، به شرط بی طرفانه و دقیق بودن، می‌تواند به ما مسیرهای مطالعاتی را نشان دهد که از طریق طرح پرسش‌های جزیی و جستجوی پاسخ روشن و مستند برای آنها، ما را به سوی ریشه‌های انقلاب رهنمون سازد. به طور مشخص:
    • باید دریابیم برای چه مردم خواهان پایان یافتن به نظام سلطنتی و استقرار نظام جمهوری بودند؟ آیا از سلطنت به معنای عام ناراضی بودند و یا از سلطنت پهلوی به طور خاص؟ در هر مورد از این دو، چرا؟
    o اگر مورد اول است: عملکرد سلطنت در ایران، آن گونه که در حافظه‌ی تاریخی جامعه‌ی ایرانِ دهه‌ی پنجاه خورشیدی ثبت شده بود، به چه صورت بوده است که این گرایش برای جایگزینی را تدارک دید؟
    o اگر مورد دوم است: عملکرد سلطنت پهلوی چگونه بوده است که بخش قابل توجهی از مردم ایران را به این جا رساند که یک نظام سیاسی را، که برای هزاره‌ها تحمل کرده بودند، مورد جایگزینی با یک نظام دیگر قرار دهند؟
    o در هر دو مورد: آیا گذر به نظام جمهوری، حکایت از یک خواست روشن ناشی از بلوغ اجتماعی-سیاسی ایرانیان بود یا یک رفتار گذرا به عنوان واکنش به یک رژیم مستبد؟
    این روند پرسش گری باید و می‌تواند با وسواس و دقت دنبال شود و با هر پرسش نو، قدری دورتر، حوزه‌ی کار پژوهشی و ابعاد نظری کار مشخص تر و محدودتر شود. به طور مثال: آیا بازیگران انقلاب منظور مشخصی از جمهوری داشتند؟ آیا ایده‌ی روشنی درباره‌ی مکانیزم‌ها، خطرات و چالش‌های گذر از یک نظام با قدمت چند هزار ساله به یک نظام فاقد هرگونه پیشینه‌ای در ایران داشتند؟ آیا می‌دانستند که چه نوع جمهوریی را می‌خواستند؟ آیا مکانیزم‌های تضمین جمهوریت در دل این نظام را می‌شناختند؟ و…
    اهمیت این پرسش‌ها در این است که کمک می‌کند، هر چه بهتر بدانیم به کجای تاریخ پیش از انقلاب و نزد چه اقشاری یا چه تشکل‌ها و شخصیت‌های سیاسی باید در جستجوی ریشه‌ها و علت‌ها باشیم.
    باید دریابیم که چرا اجزاء اصلی گفتمان انقلاب آزادیخواهی، عدالت طلبی و استقلال جویی بود. هر یک از این اجزاء از کجا آمده بود؟ در کجا شکل گرفته بود؟ در پاسخ به چه واقعیت هایی؟ چرا و چگونه وجه استقلال طلبی با اسلام گرایی ترکیب شد؟ این اختلاط چگونه از کجا آمد؟
  • آیا آزادیخواهی یک واکنش روشن و بناشده‌ی جستجوی آزادی در مقابل رفتارهای استبدادی حکومت پهلوی بود؟ آیا میراث تاریخی پیش از پهلوی در این مورد موثر بود؟ چقدر؟
  • آیا بازیگران انقلاب تعریفی هم از آزادی‌های مورد نظر خویش داشتند؟ این تعریف چه بود؟ مرزهای آن کجا بود؟ مکانیزم‌های استقرار آن چطور بود؟ آیا جامعه را آماده‌ی پذیرایی از این آزادی‌ها می‌دیدند؟
  • گفتمان آزادی چگونه تحول پیدا کرده بود؟ چه بخش از آن حاصل تحولات درون زای جامعه‌ی ایرانی بود و چه بخش از آن، وارداتی و تقلیدی بود؟ این دو چه کنش و واکنشی داشتند؟
  • بستر اجتماعی آزادیخواهی کدام بود؟ تا چه حد این خواست در میان اقشار اجتماعی شرکت کننده در انقلاب جا افتاده بود؟ آیا برداشت مشترکی از آن میان بازیگران طبقه‌ی متوسط و آنهایی که از لایه‌های محروم بودند قابل شناسایی بود؟
  • آزادیخواهی در میان بازیگران خاص انقلاب، مانند روشنفکران، روحانیت و فعالان سیاسی، چه معنا و گستره‌ی مشخص داشت؟ وجه اشتراک و افتراق آنها چه بود؟
    با پرسش هایی از این دست ما می‌توانیم دریابیم که آیا انقلاب ایران و شاید انقلاب‌ها، براساس یک برداشت سطحی از مفاهیم مندرج در گفتمان اصلی خود بر می‌آیند و یا یک درک عمیق و حساب شده. تفاوت این دو آن قدر مهم است که بدون درک آن به سوی قضاوت‌های احساسی در له یا علیه انقلاب غلت خواهیم خورد.
    همین پرسش‌ها در مورد عنصر دوم، گفتمان انقلاب و خواست‌های محوری آن، مطرح است:
    o آیا عدالت اجتماعی واکنشی بود به ظلم و فاصله‌ی طبقاتی حاکم بر جامعه یا میراث یک عدالت خواهی سنتی برجامانده از دوره‌ای بود که در آن فقر فراگیر در جامعه موج می‌زد؟ آیا جستجوی عدالت طلبی به یکسان میان قشرهای اجتماعی حاضر در انقلاب موج می‌زد؟ آیا این قشرها موقعیت اجتماعی-اقتصادی و وضعیت معیشتی مشابه یا نزدیک به هم داشتند؟
    o منظور از عدالت اجتماعی چه بود؟ آیا این گفتمان دربرگیرنده‌ی درک طبقاتی هم بود و یا به طور صرف متوجه اشرافی گری رژیم سلطنتی حاکم و نزدیکان آن بود؟ آیا قشرهای برتر جامعه نیز در جستجوی چیزی به اسم عدالت اجتماعی بودند؟ آیا آنها خواهان چنین چیزی بودند یا با آن حتی مخالفت و دشمنی داشتند؟
    این جا نیز می‌توان با تعمیق پرسش هایی از این دست به جایی رسید که ببینیم آیا حضور این عنصر در گفتمان انقلاب تصادفی رخ داده و یا ریشه‌های مشخص مادی داشته است. این امر از آن جهت اهمیت دارد که بتوانیم سهم وجه اقتصاد اجتماعی را در شکل دهی به انقلاب دریابیم. اگر این پارامتر اهمیت آن چنانی نداشته، آیا ممکن است که بحث عدالت اجتماعی یک ابزار فشار در اختیار قشرهای برتر شرکت کننده در انقلاب – مانند بازاری ها- بوده است برای دستیابی به یک اقتصاد سیاسی نه چندان متفاوت که در آن، لایه‌های بهره برنده از ثروت‌های رانتی اقتصاد ایران تغییر می‌کنند، اما ساختار دست نخورده باقی بماند.
    و اما عنصر استقلال چطور؟
  • منظور بازیگران انقلاب از استقلال چه بود؟ استقلال در مقابل چه جبهه‌ای از کشورها؟ در مقابل کدام کشورها؟ کدام دولت‌ها؟ با چه سابقه‌ای؟ با چه عملکردی؟ برای چه؟ برای که؟ آیا هدف جستجوی عدم وابستگی بود یا جدا شدن از چرخه‌ی سرمایه داری جهانی؟
  • حافظه‌ی تاریخی ایرانیان تا چه حد در فرمول بندی شعار استقلال نقش داشت؟ آیا تلخی استعمار انگلیس در این میان نقش داشت یا خشونت نمادین حضور آمریکا؟ نقش واقعه‌ی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در این میان تا چه حد بود؟ آیا موضوع کاپیتولاسیون در این میان مهم بود؟ تا چه حد؟ آیا در بحث استقلال، عدم وابستگی به شرق هم محسوب می‌شد؟ نزد چه بخش هایی از نیروهای انقلابی؟
  • آیا طرحی هم برای استقلال مطرح بود؟ آیا کسی می‌دانست که تبلور این استقلال چه خواهد بود؟ آیا هیچ از بازیگران اصلی انقلاب استراتژی مشخصی در این باره داشتند؟
    با پاسخ دادن به این پرسش هاست که می‌توان مسیرهای خاصی را برای توضیح انقلاب در زمان شاه یافت و به این نکته پی برد که چگونه در راه تغییر سیاسی، ایده‌ی استقلال بروز و ظهور کرد. آیا طرح شعار استقلال یک استفاده‌ی ابزاری از موضوع خود بود یا چیزی در ورای این؟
    سپس به این نکته باید پرداخت که چه تصوری در ذهن بازیگران انقلاب از جامعه‌ی پس از پیروزی حرکتشان قابل ردیابی است. یک جامعه‌ی متفاوت از آن چه داشتند؟ متفاوت از چه جهت؟ از چه نظر؟ آیا آنها می‌دانستند که یک جامعه‌ی آزاد چگونه جامعه‌ای است؟ آیا به دنبال جامعه‌ی دمکراتیک بودند؟ در این صورت، چرا شعار دمکراسی در انقلاب غایب بود؟ چرا وقتی از جمهوری یاد می‌کردند به صفت اسلامی وصل شده به آن نمی‌اندیشیدند؟
    و یا پرسش هایی مانند:
  • قرار بود جامعه‌ی دارای آزادی مدنی و فاقد آزادی سیاسی در ایران قبل از انقلاب به سمت چه نوع جامعه‌ای میل کند؟ چرا چنین جامعه‌ای سر از الگویی درآورد که در آن دیگر نه آزادی مدنی بود نه آزادی سیاسی؟
  • قرار بود اقتصاد ایران چگونه اقتصادی باشد؟ قرار بود چگونه استقلالی داشته باشد؟
  • چه طرح اقتصادیی باور به استقلال کشور را همراهی می‌کرد؟ چه الگوی عملی برای اقتصادی متفاوت از اقتصاد قبل از انقلاب در نظر گرفته شده بود؟
    سوالاتی از این دست نشان می‌دهد تا چه حد ایده‌ی ساختن یک جامعه «نو»، به جای جامعه‌ی کهن، واقعی و قابل اجرا بوده است. این آن موضوعی است که خالی بودن ذهن یا پر بودن آن را نزد بازیگران انقلاب آشکار می‌سازد.
    بعد باید به این پرداخت که بازیگران اصلی انقلاب که بوده‌اند و چرا و چگونه عمل کرده‌اند. آیا باید انقلاب ایران را محصول قیام «مستضعفین» و محرومین قلمداد کرد و یا حاصل تلاش جمعی طبقه‌ی متوسط؟ نقش قشرهای برتر جامعه در این میان چه می‌شود؟ در این جاست که با زیر-پرسش هایی قابل توجه مواجه می‌شویم:
  • آیا وقتی قشرها و طبقاتی تا این حد متفاوت و حتی متضاد درجنبشی شرکت می‌کنند، هنوز نام آن جنبش انقلاب است؟
  • چگونه انقلابی است که در آن هم «پابرهنه ها» و «کوخ نشینان» حضور دارند هم ثروتمندان بازاری مرفه؟
  • چگونه نام این حرکت را انقلاب بنامیم وقتی کارگران، کارمندان و کارفرمایان در یک صف واحد به اعتراض پرداخته‌اند؟ به چه اعتراض می‌کردند؟ هریک دنبال چه بودند؟ نقاط مشابهت و افتراق این قشرهای اجتماعی چه بود؟
  • کدام طبقه یا قشر نقش مهم تری داشت؟ کدام رهبری انقلاب را بر عهده داشت؟ کدام تحت تاثیر دیگری وارد صحنه شده بود؟ کدام برای تسلط بر دیگری به انقلاب پیوسته بود؟ کدام از آنها دیگری را به غلط یا به درست متحد خود می‌پنداشت؟ درستی و غلطی بر چه مبنایی؟
  • کدام قشر و طبقه بهای اصلی حرکت انقلابی را پرداخت؟ از کجا هزینه کرد؟ به چه امیدی؟ برای چه آرمانی؟ به امید صعود اجتماعی؟ به امید حفظ موقعیت طبقاتی؟

پرسش هایی از این دست است که می‌توان در راستای درک ماهیت اجتماعی انقلاب مطرح کرد و با دقت آماری و وسواس شاخص‌های جامعه شناختی و جمعیت شناختی به توضیح آنها پرداخت. از این طریق است که درخواهیم یافت آیا در مورد چه نوع جنبش جمعی صحبت می‌کنیم.

بعد باید به این پرداخت که دشمنان و دوستان این انقلاب در داخل و خارج که بودند. این شاخصی است برای درک جهت گیری و معنای انقلاب و این که آیا قرار بوده است که نقش مهمی ایفاء کند یا خیر، اگر بلی برای که و برای چه؟ در این جا به پرسش هایی از این دست بر می‌خوریم:
• دوستان داخلی انقلاب چه کسانی بودند؟ چه قشرها و لایه هایی؟ چه صنف‌های حرفه‌ای یا تشکل هایی؟
• و دشمنان آن که بودند؟ دشمنان طبقاتی انقلاب، در بالا و پایین و یا در میانه‌ی ساختار طبقاتی جامعه؟ چه لایه هایی از جامعه با آن دشمنی ورزیدند و بهای دشمنی خود را پرداختند؟ چرا این دشمنی؟
• در خارج چطور؟ چه کشورها و دولت هایی دوست و کدامین دشمن انقلاب بودند و چرا؟ دوستی یا دشمنی آنها تا چه حد برای صرف تامین منافع خود و یا خیر و صلاح ملت ایران را در نظر گرفتن بود؟
این پرسش‌ها به ما تصویری از مرزبندی‌های ناخواسته‌ی حرکت می‌دهد و موضع کسانی را که در بیرون از انقلاب قرار داشتند نسبت به آن بیان می‌کند. تشخیص عینی دوستان و دشمنان بیانگر جغرافیای محتوایی انقلاب و گفتمان آن است.

اهمیت فن پرسشگری

اهمیت بهره بردن از روشِ طرح سوال‌های کلی و بعد، رفتن به سراغ پرسش‌های جزیی نگر، در این است که پژوهشگر را وادار می‌کند نخست آناتومی و شناسنامه‌ی انقلاب را، آن گونه که بوده است، بیرون بکشد. می‌گوییم آن گونه که بوده است، چرا که طرح پرسش محقق را وادار می‌سازد که برای پاسخ‌های خود به داده هایی مراجعه کند که در ارزیابی فنی سایر متخصصین رنگ نمی‌بازد و اعتبار خود را حفظ می‌کند. این امر سبب ساخته شدن یک چارچوب واقع گرا از انقلاب می‌شود. چارچوبی به طور صرف مبتنی بر رخدادها، اطلاعات و داده‌ها. وقتی این چارچوب ترسیم شد، پژوهشگر می‌تواند ببیند بهترین دستگاه نظری برای تدوین و تبیین آن چیست و چگونه می‌توان مدل ارتباطی مناسب میان مفاهیم مندرج در این دستگاه نظری را ترسیم کرد.
تنها در این موقع است که مشروعیت کار الگو سازی نظری برای یک انقلاب جایگاه پیدا می‌کند و می‌توان امیدوار بود که، با اتکاء به آن، از پس توضیح انقلاب برآمد.

دستگاه نظری انقلاب

مدل نظریی که در این مرحله بنا می‌سازیم در واقع ابزار درک تحلیلی ما از انقلاب است. این جا مشخص می‌شود که سراغ چه پارامترهایی باید برویم و از چه الگوهایی از پیش ساخته شده‌ای برای توضیح انقلاب باید پرهیز کرد. به همین دلیل اگر قرار باشد که انقلاب ایران را نیز در یک دستگاه نظری مناسب به تدوین بکشیم می‌توان از این روش تحقیق استفاده کرد. می‌توان نخست به شناسنامه‌ی کمابیش دست نخورده‌ی انقلاب رجوع کرد و بعد برای تشخیص هویت آن اقدام نمود.
تصور کنیم اگر قرار باشد به همه پرسش‌های مطرح شده در بالا و فراتر از آن، پاسخ دهیم، به چه میزان از کار پژوهشی مستند نیاز داریم. این تنها پس از به پایان بردن تحقیق مبتنی بر مستندات است که می‌توان برای انقلاب یک الگوی نظری (تئوریک) بیرون کشید و از دل آن الگوی نظری و روابط میان مفاهیم تشکیل دهنده‌ی آن، یک فرضیه‌ی تحلیلی برای این منظور استخراج کرد.
با رسیدن به این مرحله ما مجهز به یک فرضیه شده‌ایم. فرضیه‌ای که چرایی انقلاب را برای ما ترسیم می‌کند و به ما توضیحی احتمالی درباره‌ی علت‌های انقلاب عرضه می‌کند. تنها پس از داشتن این فرضیه است که می‌توان به بازخوانی تحلیلی داده‌ها پرداخت و معنای مندرج در مستندات را بیرون کشید. فرضیه، راهنمای قرائت رخدادهاست و به خوانش ما از وقایع و روند تحول آن سمت و معنا می‌بخشد. این در تجزیه و تحلیل دقیق اطلاعات کمی و کیفی است که فرضیه‌ی مطرح شده، راستی آزمایی می‌شود. و در نهایت، از دل این تجزیه و تحلیل داده‌ها و مستندات، می‌توان رد یا تایید فرضیه و یا حَک و اصلاح آن را بیرون کشید.
در این بخش به نتیجه گیری می‌پردازیم و بر اساس آن می‌توانیم یک تئوری سنجیده شده در مورد انقلاب ارائه دهیم که اعتبار آن نیز تا زمانی است که یک پژوهش دیگر، با بهره مندی از همان روش تحقیقاتی، به نتیجه‌ای متفاوت برسد و تئوری ما در مورد انقلاب را به چالش کشد. و این روند چالش هر تئوری توسط نظریه‌ای جدید به صورت مداوم ادامه دارد تا درک علت‌های یک انقلاب هر چه دقیق و دقیق تر شود.

جمع بندی

گفتیم که انقلاب موضوعی پیچیده برای بررسی است. رفتن به دنبال یک توضیح از پیش شکل گرفته اقدامی است کلیشه وار که محکوم به عدم توانایی در ترسیم این پیچیدگی و مصداق تاریخی آن خواهد بود. به همین خاطر، لازم است که پیوسته خودِ روش شناسی انقلاب نیز دچار انقلاب روش شناختی شود و به دنبال دست یافتن به مسیرهای مطالعاتی باشیم که چهره‌ی واقعی تر انقلاب را برای علاقمندان ترسیم می‌کند. درک واقعیت گذشته به ترسیم آینده‌ای بهتر یاری می‌رساند اما به شرط آن که این درک دارای مبانی عینی باشد. این امر نیز به کیفیت علمی، اعتبار و روایی روش تحقیق واقعیت بستگی دارد.
روش پژوهشی که پیشنهاد دادیم در برگیرنده مراحل کاری زیر است؟
۱. طرح سئوالات کلی در مورد خصلت‌های ساختاری انقلاب و شکافتن این سوالات با پرسش‌های دقیق و متعدد جزیی در مورد ابعاد و لایه‌های هر یک از این خصلت‌ها.
۲. تلاش سازمان یافته برای دستیابی عینی و بی غرض به داده هایی مشروح که به عنوان پاسخ این پرسش‌ها محسوب شده و بتواند نوعی کالبدشناسی انقلاب با تکیه بر مستندات محسوب شود.
۳. از این پاسخنامه‌ی مبتنی بر داده‌های عینی و دقیق می‌توان چارچوبی نظری برای توضیح چرایی انقلاب بیرون کشید و مفاهیم نظری و نیز، روابط میان آن مفاهیم را، مشخص ساخت.
۴. از دل این چارچوب نظری یا الگوی روابط مفاهیم می‌توان یک فرضیه‌ی دقیق و مبسوط برای توضیح انقلاب درآورد. فرضیه‌ای که توضیح احتمالی چرایی بروز انقلاب را معرفی می‌کند.
۵. بعد، باید به راستی آزمایی روشمند، مستند و دقیق این فرضیه پرداخت و با اتکاء به تجزیه و تحلیل کمی و کیفی داده معلوم کرد که فرضیه‌ی مطرح شده درباره‌ی علت‌های انقلاب قابل تایید است یا خیر.
۶. و در نهایت، از دل راستی آزمایی این پاسخ فرضی، به یک تئوری در مورد چرایی آن انقلاب دست پیدا می‌کنیم. این تئوری روایت ساده شده‌ی یک پدیده به ذات پیچیده است که فهم آن را میسر می‌سازد.
۷. این تئوری می‌تواند تا زمانی که مورد چالش و رد یک پژوهش مشابه قرار نگیرد مورد استناد قرار گیرد و چرایی انقلاب را برای همگان توضیح دهد.
با اتکاء به آن چه آمد می‌بینیم که برای درک ریشه‌های عِلّی انقلاب سال ۵۷ در ایران هنوز راهی طولانی در پیش رو داریم. با وجود کارهای متعددی که در این زمینه صورت گرفته است می‌بینیم که در ورای محتوا، روش تحقیقاتی به کار برده شده در این کارها خود موضوع تحول و تکامل است. به هر نسبت که روش شناخت انقلاب تقویت شود، شناخت از انقلاب نیز متحول می‌گردد و تصویری تازه تر و دقیق تر از این رخداد تاریخی در مقابل ما قرار می‌گیرد. به همین دلیل، باید از قضاوت‌های کلی و شتاب زده در مورد این رخداد خودداری کرد.
وجه قضاوتی، تنها، پس از اطمینان لازم از کفایت توانایی روش تحقیق ما در مورد انقلاب می‌تواند بروز کند. آن هم، با در نظر گرفتن این که یک رخداد تاریخی را با محکوم کردن نمی‌توان از روی دادن محروم کرد. تاریخ قابل بررسی است، قابل ارزیابی است، اما قابل بازگشت نیست

Print Friendly, PDF & Email

مقالات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *